پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
خدا تنها روزنه امیدی است
که هیچگاه بسته نمی شود؛
تنها کسی است
که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد؛
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت!
تنها خریداریست
که اجناس شکسته را بهتر می خرد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند،
آغوش می گشاید.
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود.
و تنها سلطانی است
که دلش با بخشیدن آرام می گیرد
تیغو دستم داد...با دست لرزون گرفتمش...باترس پرسیدم برای چیه؟گفت اگه دوسم داری شاهرگتو بزن..گفتم چی میگی تو؟مرگ و زندگی دست خداست هنوز حرفم قطع نشده بود گفت دیدی دوسم نداری؟واسه اثبات دوست داشتنم تیغو کشیدم رو شاهرگم...در حال جون دادن بودم گفتم دیدی دوستت داشتم؟ گفت اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی
به سلام ها دل نمیبندم و از خداحافظی ها دلگیر نمیشم...دیگه عادت کردم به تکرار دوری و دوستی
این روزها ، تلخم تلخ مینویسم تلخ فکر میکنم این روزها دستبرداشتهام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ها پرهیز میکنم از ثبتِ وجودهاییکه ماندگاری ندارند این روزها ، تلخ تر از همیشه از همه ی آدمها بریده ام
در من
...کوچه هاییست که با تو
...سفر هاییست که با تو
...روزهایست که باتو
...شبهاییست که با تو
...عاشقانه هاییست که باتو نگشته ام نرفته ام سر نکرده ام آرام نیافته ام نگفته ام ؟می بینی چقدر با تو کار دارم
!زودتر بیا
مینویسم بدون تو بدون حضور تو با دلی تنها با هزار آه با نگاهی بغض آلود به این فاصله به این شب ها به این کاغذ های باطله کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات برای بیان مخمل رنگ چشمات بدون تو این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد بدون تو سوگی دارد فضای اتاقم و از با تو بودن خیال میبافم اشک تمدید می شود در نگاهم بدون تو آه بدون تو... حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار مثل یک بیمار گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار بدون تو قصه نیست حال امشب و هر شب من است بدون تو لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند بدون تو حال من اما... پشت یک واژه آه من تا همیشه تنها ساده و کودکانه گریه میکنم.....?
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده... هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم.... چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن...
آره! خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو، توی لحظه لحظه های من جاری هستی... آخه...تو، توی قلب منی...آره! تو قلب من... برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی... برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنممست میشم...مست از عطرت.
صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها... به یه چیز میرسم... به عشق و به تو... آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان SAHARو آدرس mahbobeh21.LXB.irلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. را